Res publica/Demos/جمهور/ دموس – Details, episodes & analysis

Podcast details

Technical and general information from the podcast's RSS feed.

Res publica/Demos/جمهور/ دموس

Res publica/Demos/جمهور/ دموس

Hesam Salamat حسام سلامت

Science
Society & Culture

Frequency: 1 episode/23d. Total Eps: 210

RedCircle

خوانش‌هایی از «متون مؤثر» در فلسفه، سیاست و جامعه‌شناسی فکرهایی درباره‌ی برخی دغدغه‌های وقت و بی‌وقت . حسام سلامت . این کانال توسط تنی چند از علاقه‌مندان مباحث مربوطه اداره می‌شود.

در صورت علاقه به پرداخت مبلغی به آقای سلامت جهت دونیشن، از شماره کارت زیر استفاده کنید. این شماره کارت در توضیحات کانال تلگرامی ایشان (دموس) به آدرس هم قرار داده شده است.

کانال را در تلگرام با جستجوی نشانه زیر پیدا کنید:

@demos1402

شماره کارت

6219

8610

7198

6425

Site
RSS
Apple

Recent rankings

Latest chart positions across Apple Podcasts and Spotify rankings.

Apple Podcasts

  • 🇩🇪 Germany - socialSciences

    10/08/2025
    #88
  • 🇺🇸 USA - socialSciences

    10/08/2025
    #95
  • 🇩🇪 Germany - socialSciences

    09/08/2025
    #68
  • 🇩🇪 Germany - socialSciences

    08/08/2025
    #46
  • 🇩🇪 Germany - socialSciences

    07/08/2025
    #33
  • 🇨🇦 Canada - socialSciences

    16/07/2025
    #90
  • 🇨🇦 Canada - socialSciences

    15/07/2025
    #69
  • 🇨🇦 Canada - socialSciences

    14/07/2025
    #42
  • 🇺🇸 USA - socialSciences

    14/07/2025
    #94
  • 🇨🇦 Canada - socialSciences

    13/07/2025
    #30

Spotify

    No recent rankings available



RSS feed quality and score

Technical evaluation of the podcast's RSS feed quality and structure.

See all
RSS feed quality
To improve

Score global : 58%


Publication history

Monthly episode publishing history over the past years.

Episodes published by month in

Latest published episodes

Recent episodes with titles, durations, and descriptions.

See all

تأسیس آزادی یا خواندن «انقلاب» با هانا آرنت. جلسه هفدهم (آخر)

Season 20 · Episode 417

lundi 9 septembre 2024Duration 03:51:27

فایل‌های صوتی خواندن کتاب «انقلاب» از هانا آرنت؛ 

پاییز و زمستان ۴۰۲؛

«مدرسه‌ی تهران»


تأسیس آزادی یا خواندن «انقلاب» با هانا آرنت. جلسه شانزدهم

Season 20 · Episode 416

lundi 9 septembre 2024Duration 02:17:14

فایل‌های صوتی خواندن کتاب «انقلاب» از هانا آرنت؛ 

پاییز و زمستان ۴۰۲؛

«مدرسه‌ی تهران»


تأسیس آزادی یا خواندن «انقلاب» با هانا آرنت. جلسه هفتم

Season 20 · Episode 407

mardi 27 août 2024Duration 03:14:43


فایل‌های صوتی خواندن کتاب «انقلاب» از هانا آرنت؛ 

پاییز و زمستان ۴۰۲؛

«مدرسه‌ی تهران»


عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ دوازدهم

Season 6 · Episode 12

samedi 14 août 2021Duration 01:19:55

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ دوازدهم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ یازدهم

Season 6 · Episode 11

mardi 10 août 2021Duration 01:29:06

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ یازدهم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ دهم

Season 6 · Episode 10

samedi 7 août 2021Duration 01:21:51

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ دهم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ نهم

Season 6 · Episode 9

mardi 3 août 2021Duration 01:31:37

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ نهم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ هشتم

Season 6 · Episode 8

samedi 31 juillet 2021Duration 01:29:23

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ هشتم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ هفتم

Season 6 · Episode 7

mardi 27 juillet 2021Duration 01:28:18

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ هفتم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ ششم

Season 6 · Episode 6

vendredi 23 juillet 2021Duration 01:36:47

عناصر فلسفۀ حق. هگل. جلسۀ ششم

هگل «عناصر فلسفه‌ی حق» را در 1821 منتشر کرد. پیش از این، در سال 1816،   نسخه‌ی اولیه‌ی مباحثی که بعدها در «عناصر» شرح و بسط پیدا کرد، در  نخستین  ویراستِ «دایره‌المعارف علوم فلسفی» [مشخصاً در بخش دوم («روح  عینی») از  فصل سوم («علم روح»)] منتشر شده بود. «عناصر»، در واقع، فلسفه‌ی  سیاسی هگل  را در نظام‌مندترین صورت آن روایت می‌کند. فلسفه‌‌ی سیاسی هگل  اما، از یک  سو، به فلسفه‌ی حقوق و، از سوی دیگر، به فلسفه‌ی اخلاق گره  خورده است و از  این حیث، هم‌آمیزی سیستماتیک مباحثی است در حق، اخلاق و  سیاست. «عناصر»  اما، دست‌کم تا همین اواخر، کتاب کم‌وبیش بدنامی بوده است،  از این حیث که  گویا در اینجا با هگلی به غایت محافظه‌کار سروکار داریم که  با خیانت به  دینامیسم درونی روش دیالکتیکی‌اش سر از دولت‌سالاری تام و  تمام در می‌آورد و  به حکومت پروس باج می‌دهد. این تصور را، شاید اول از  همه، خودِ مارکس، در  رساله‌ی دوره‌ی جوانی‌اش، «نقد "فلسفه‌ی حق" هگل»، جا  انداخت. اما نقادی  فلسفه‌ی سیاسی هگل در قرن بیستم به دست لیبرال‌هایی  چون پوپر و برلین  افتاد. پوپر تا جایی پیش رفت که هگل را یکی از آبشخورهای  تفکر فاشیستی جا  زد. برلین هم مدعی بود که هگل یکی از دشمنان آزادی است.  همه‌ی‌ اینها در  صورتی است که ایده‌ی پیشبرنده‌ی «عناصر» چیزی نیست مگر  آزادی. هگل در  «عناصر» تلاش می‌کند تا نشان دهد – تلاشی که البته، به  نظرم، در نهایت شکست  خورد – چرا غایت تاریخ فعلیت‌یافتن آزادی است و چرا  این آزادی تنها درون  دولت مدرن می‌تواند تحقق پیدا کند. از این حیث، هگل  اساساً آزادی را،  برخلاف آزادی سلبی در سنت لیبرالیسم، قسمی آزادی ایجابی  می‌فهمد، آزادی‌ای  که فقط در نفی سلطه به مثابه‌ی قسمی آزادسازی خلاصه  نمی‌شود بلکه، از این  بیش، می‌بایست به یک نظم سیاسی متعین تن بدهد. سودای  هگل آن بود که مطابق  با روش آشتی‌جویانه‌اش، آزادی را در قلمرو اجتماعی  با ضرورت پیوند بدهد و  روشن کند که چگونه می‌توان هم از حق سخن گفت و هم  از وظیفه، هم از خودآیینی  و هم از اطاعت. به باور هگل، قلمرو «روح عینی»  یا همان جهان اجتماعی  (جامعه) قلمرویی نیست که شخص/سوژه/شهروند به رغم  آزادبودنش در آن به تمامی  از بند الزام و ضرورت و تکلیف (به یک معنا،  علیت) رسته باشد. آزادی قسمی  «رابطه-با-خود» است که انسان را به مسئول  کنش‌ها و کردارهای خودش بدل  می‌کند و آنچه را می‌باید انجام دهد به خود  انسان (که همیشه یک انسان کلی  است) نسبت می‌دهد. به این معنا، آزادی یک  قوه‌ یا قدرت متافیزیکی نیست که  برخی از آن برخوردار باشند و برخی نه.  آزادی قسمی وضعیت است که انسان خود  را به مثابه‌ی سوژه‌ی کردارهای خود  بازمی‌شناسد و شأن مسئولانه‌ی خود در  قبال جامعه و تاریخ را تصدیق می‌کند.  (بنابراین آزادی شرط بدل‌شدن انسان به  شخص در قلمرو حق، سوژه در قلمرو  اخلاق، و شهروند در قلمرو زندگی  اخلاقیاتی/اجتماعی/ سیاسی است). اما سئوال  اینجاست که آدمی در متن کدام  شرایط عینی و در دل کدام جهان اجتماعی  براستی می‌تواند خود را آزاد بداند و  تصدیق کند که هنجارها، قوانین و  نهادهای موجود نه به مثابه‌ی «ارباب»ی  بیرونی و نه همچون یک دیگری بزرگ  سلطه‌جو، که برآمده از خودتعین‌بخشی بر  وقف قوانین برآمده از آزادی است؟  اینکه آیا هگل نهایتاً موفق می‌شود که  پاسخی بسنده برای چنین پرسشی  دست‌وپا کند یا نه، موضوعی است که تنها پس از  خواندن خود «عناصر» می‌توان  در قبال‌اش موضع روشنی گرفت


Related Shows Based on Content Similarities

Discover shows related to Res publica/Demos/جمهور/ دموس, based on actual content similarities. Explore podcasts with similar topics, themes, and formats, backed by real data.
There is no related content for this show.
© My Podcast Data